عشق من طاها

ماه حسین

پسر عزیزم سلام.مامانی خیلی دوست داره.عزیز دلم وارد ماه محرم شدیم و تو داری وارد شش ماه میشی امشب خونه تنهام.خیلی دلم گرفته.عصری کلی باهات حرف زدم تو هم ناراحتی منو می فهمیدی و واکنش نشون میدادی .گل پسرم همه زندگیمی.من برای داشتنت خیلی وقت تلف کردم.خیلی پشیمونم ولی خدا رو شکر که تو هدیه اسمونی الان توی دل مامانی هستی. حقیقتش از دست بایایی ناراحتم.هیچ وقت دلیلش رو بهت نمیگم ولی دلم خیلی گرفته. پسر نازم منتظرم زودتر بیای و مامانی رو از تنهایی در بیاری .اخه خیلی وقتا خیلی تنها هستم. وقتی توی دلم تکون میخوری انگار همه دنیارو دارم ولی بابایی قدر نمیدونه . عشق من خدا کنه این روزا زودتر بگذره تا تو زودتر بیای توی بغلم.خیلی دوست دارم شیطون ...
25 مهر 1394

طاهای عزیزم

پسر عزیزم سلام.امروز هشت روز که ما فهمیدیم تو طاها هستی. روز اول مهر ماه مامانی نوبت سونو داشت  از مطب دکتر ز زدن و گفتن که یه کم دیرتر بیا برای سونو و قرار شد ما چهار و نیم مطب باشیم من و بابایی هم ساعت چهار و ربع اونجا بودیم  زیاد شلوغ نبود ولی هر سونویی خیلی طول می کشید دیگه اعصابم خورد شده بود و خسته شده بودم بابا هم بیرون تو سالن نشسته بود بالاخره با کلی جنگ و دعوا وارد اتاق سونو شدم منشی دکتر هم بابایی رو صدا زد که به عنوان همراه وارد اتاق شد.بابایی تو رو توی مانیتور می دید  و دکتر تا دستگاه اسکن رو روی شکم مامان گذاشت گفت که تو پسر هستی.همون لحظه به بابایی نگاه کردم دوتامون هم خندمون گرفته بود .خلاصه سونو خیلی طول...
8 مهر 1394
1